دادو

دادو

دادو

دادو

سوسیس

او سوسیس را به هری منتقل کرد، که خیلی گرسنه بود، هرگز چیزی شگفت انگیز نداشت، اما هنوز نمی توانست چشم خود را از غول پیکر بگیرد. در نهایت، به نظر نمی رسد که هیچ کس به چیزی توضیح دهد، او گفت: "من متاسفم، اما هنوز هم نمی دانم شما چه کسی هستید."


غول چای خوک را گرفت و دهان خود را با پشت دستش پاک کرد.


او گفت: "من هقرید را صدا بزن، هر کس می کند. "مثل من به یاه گفتم، من نگهدارنده کلید در هاگوارتز هستم - همه چیز در مورد هاگوارتز،" البته "را می دانم.


هری گفت: "ار - نه".


هیگرید شوکه شد


هری به سرعت گفت: "با عرض پوزش.


"با عرض پوزش؟" هقرید می لرزید، به خیره شدن به Dursleys نگاه کرد، که به سایه افتاد. "اینها آنها هم باید متاسف باشند! من می دانستم که این نامه ها نبودند، اما هرگز تصور نمی کردم یاه حتی نمی دانست که "هاگوارتز، فرگوسن" با صدای بلند! آیا هیچ وقت تعجب نکردید که والدین شما همه چیز را یاد گرفته اند؟ "


هری پرسید: "همه چی؟"


هگریید "همه چی"؟ "حالا یک ثانیه صبر کن"


او به پاهایش افتاده بود. به نظر می رسید که در خشم خود کل کل را پر کند. Dursleys در برابر دیوار سقوط کرد.


"آیا شما به معنی به من بگویید،" او در Dursleys growled، "این پسر - این پسر! - نمی دونم "abou" - در مورد هر چیزی؟ "


هری فکر کرد این کار کمی طول کشید. پس از همه، مدرسه بوده است و علائمش بد نیست.


او گفت: "من بعضی چیزها را می دانم." "من می توانم، شما می دانید، ریاضی و چیزهای دیگر را انجام دهید."


اما هابرید به راحتی دستش را تکان داد و گفت: "در مورد جهان ما، منظورم این است. دنیای تو. دنیای من. جهان والدینت هستی. "


"چه جهان؟"


حجریت به نظر میرسید که او در حال انفجار بود.


"DURSLEY!" او رونق گرفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.